نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

در غمتان شريكيم

هموطنان عزيز آذري كه داغدار عزيزانتان در زلزله هستيد آرزو و طلب صبر براي شما داريم . ما را در غم خودتان شريك و همراه بدانيد .     دل ِ زمین از چه لرزید نمی دانم ... ! دل ِ من اما ، برای عروسکـــی لرزید که بی مادر شد ...   دل ِ زمین لرزید و قطره قطره خون خورد .. ! دل ِ من اما ، از غــم تنهایــی ِ عروسکــــ خــون شد ...   اگر قضا وقدر هم باشد شايسته صبر است ولي آيا با صبر مشكل حل ميشود. بايد براي او دعا كنيم تا بتونيم براي او و همه ملت ايران مثل ژاپني ها سقف محكمي بسازيم. بايد تلاش كنيم به كيفيت در زمان پيش از زلزله بينديشيم. بايد دعا كنيم از ريا و تزوير رها شوي...
25 مرداد 1391

دكتر چه مهربونه

      دکتر چه مهربونه / درد منو می دونه با شوخی و با خنده / زخم منو می بنده می گه مریض کوچولو / کوچولوي موچولو برو بخواب تو خونه / دوای تو همینه تا که بشی سلامت / خوشحال و شاد و راحت اينم يه ورژن ديگه اش :       دكتر چه مهربونه / درد منو ميدونه با شادي و با خنده / زخم منو مي بنده من دكتر را دوست دارم / هديه براش ميارم دكتر دوا مياره / بچه ها رو دوست داره بچه خوب مي دونه / اگر به حرف دكتر گوش بكنه هميشه / ديگه مريض نميشه كوچولوي مهربون / دكتر كه ترس نداره دوا و استراحت / سلامتي مياره   آمپول رنگي هستم به اين قشنگي هستم ...
12 مرداد 1391
44343 0 11 ادامه مطلب

گاهي وقتا ...

            گاهی وقتا دلم میخواد مثل جـــودی ابـــوت باشم! پر انرژی ... با خنده هایی که از ته دلــــن ... گریه هایی که با دلیلـــن ... با اون شخصیتی که جلوی هیشکی نمیشکنه ... و یه بابا لنگ دراز که واسش بنویسم....!     جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درح...
12 مرداد 1391

آدم فضايي ...

نيايش فضايي من ! جديدا هر چيزي رو كه مي بيني و نمي دوني چيه بهش ميگي : " آدم فضايي !!!" حالا اين آدم فضايي مي تونه داربست هاي فلزي باشه ، مي تونه لودر باشه ، جرثقيل باشه ، دكل برق باشه ، آنتن تلويزيون حتي ، يا درخت بزرگي كه تموم برگهاش ريخته و فقط يه تكه چوب بزرگ ازش مونده . اما گاهي اين ب نده خداهاي افغاني كه سر ساختمونا كار مي كنند هم از ديد تو تبديل مي شن به آدم فضايي . ديروز پدر تعريف كرد برام كه با نيم ساعت تاخير رسيده به محل كارش . فقط به خاطر اينكه يكي از اين آدم فضايي ها "لودر" رو ديده بودي و تا آخر كارش رو نظارت كردي و  بعد توي راه دو نفر از كارگرهاي افغاني رو ديدي و با صداي بلند گفتي "پدر ، آدم فضايي ها چ...
10 مرداد 1391
1